باید غزل خواند ...
کلماتم خیس شده اند شاید باران می بارد
این باران به یاد یاران می بارد
پشت پنجره انتظار می نشینم به امید وصال.
امروز گریه ، باران دلتنگیم بود
در بستری از سراب به امید آب میگریم.
رد باران رد یاران .
وقتی باران اشک از دیدگانم سرازیر میشود تازه می فهمم که دلتنگی برای چه بود.
و اینک آسمان دلم بارانیست همچو آسمان خدا .
امروز دلم سخت هوای یاران کرده
امروز بوی گلهای بهشتی بیشتر از همیشه به مشام می رسد .
باید رفت باید زیر باران رفت
باید غزل خواند
باید شعر گفت
باید برای عزیزان خفته آواز خواند
آوازی دلنشن .
امروز یادمان باشد کا ناز گلها را بکشیم .
گلهایی که سالها پیش پرپر شدند .
گلهایی که در گلستان شهدا آرمیده اند .
بگذارید باران ببارد تا مزار یاران طراوت بگیرد .
بگزارید طراوت گلهای بهاری زیر باران اشک ماندگار باشد ...